جملات عاشقانه ی من به عشقم فاطمه
کمی زود بود، ولی... دعایت گرفت مادر بزرگ ! پیر شدم...
مرا در روزی بارانی دفن کنید تا آتش قلبم خاموش گردد و در طابوتی بگذارید از چوب تا بدانند عشق من مانند چوب خاکستر شد دستهایم را بر روی سینه ام قرار بدهید تا بدانند همیشه دوست داشتم کسی را در آغوش بگیرم چشمهایم را باز بگذارید تا بدانند همیشه چشم انتظار بودم صورتم را رو به غروب آفتاب بگذارید تا بدانند عشق من غروب کرده و زندگی ام تمام شد . مرا در آفتاب بگذارید تا بدانند عشق من شعله ور شد.
نظرات شما عزیزان:
|
About![]()
سلام دوستای گلم.خوبین؟من امیرم.کلاس دوم.رشتم ریاضیه.امیدوارم لحظات خوبی تو وبلاگ من داشته باشین.نظر هم یادتون نره...! Archivesدی 1390AuthorsامیرLinks
داستان عشقی
LinkDump
کیت اگزوز ریموت دار برقی ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |